- گنده گو
- کسی که سخنان بالاتر از حد خود گوید
معنی گنده گو - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کسی که سخنان بالاتر از حد خود گوید
آنکه گوشش بوی بد دهد
سخنان بالاتر از حد خود گفتن گزافه گفتن
گنده گوش بودن
سخنان بالاتر از حد خود گفتن گزافه گویی
آنکه گوش شنوا ندارد، کر، کسی که به پند و اندرز گوش ندهد، اندرزناپذیر، برای مثال پریشیده عقل و پراگنده هوش / ز قول نصیحت گر آگنده گوش (سعدی۱ - ۱۰۳)
کسی که چیزهای گندیده و پست بپزد
کسی که بر روی فلز، چوب یا چیز دیگر کنده کاری می کند
کنده کار: وکنده گر را نقار گویند
یا گرده گه برکشیدن، قد کشیدن بلند بالا شدن: زپستی و کندی بمردی رسید توانگر شد و گرده گه برکشید
کسی که دهانش بوی بد دهد گنده دم: ز نخ چو پشت پلنگ و نغوله چون دم سگ چو شیر گنده دهان سهمناک چون کفتار. (سوزنی)
آنکه عرق بدنش بد بو باشد
کسی که چیز های بدبو و پست (مانند شکنبه روده و غیره) خورد
کوفته کوچک: تا که بود گنده چی امرد ابرو ترش تا که بود حلقه چی شاهد شیرین دهن. (بسحاق اطعمه)
کسی که چیز های متعفن و پست پزد و فروشد (مانند شکنبه و روده) : اوستاد تمام گنده پزان، آنکه بد پزد
سبز چهره سبزه: متوکل... مردی بود بلند بالا و گندم گون و نیکو روی و سیاه موی و پیوسته ابرو، قهوه یی
کسی که دارای چهره بشاش است
سبزه، کسی که رنگ پوستش سبزه باشد
گشاده رو، خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، شکفته، خندنده، ضاحک، منبسط، ضحوک، سبک روح، خنداخند، خندناک، خنده ناک
ادعا کردن، تفاخر بی اصل و اساس کردن